جدول جو
جدول جو

معنی باده کشی - جستجوی لغت در جدول جو

باده کشی(دَ / دِ کَ / کِ)
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب).
- بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد).
- بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
کسی که با کباده ورزش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده کش
تصویر باده کش
باده خوار، باده پیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اره کشی
تصویر اره کشی
شغل و عمل اره کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده کشیدن
تصویر باده کشیدن
باده نوشیدن، باده خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
باده خواری، شراب خواری
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نام مردیست که طبق روایات، اسدآباد همدان را بنا کرده است: و در کتاب عجایب العلوم چنین خواندم که اسدآباد مردی کرده است که او را باده شیر خواندندی. مردی شجاع و دلیر بود بروزگار یزدجردبن شهریار آخر ملوک عجم... (مجمل التواریخ و القصص ص 520)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ)
اسباب کشی، اسباب از این منزل به منزل دیگر بردن. اثاثیه کشی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
آنکه کباده کشد. آنکه کباده را که آلت آهنین است بالای سر از جانبی به جانب دیگر به حرکت آرد نیرومند شدن عضلات را، مجازاً جویای نام و مقام. طالب و خواستار درجه و مقام. آنکه داعیۀ بدست آوردن مقامی و منزلتی و رتبه ای داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ کَ / کَ)
بردن جنازه به گورستان. عمل مرده کش. رجوع به مرده کش شود:
از مرده رسم مرده کشی کس ندیده بود.
زاهد چرا ملازم نعش و جنازه است.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ / کِ)
عمل نافه کش. صفت آهوی نافه دار:
هر آهو که با داغ او زاده بود
ز نافه کشی نافش افتاده بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ کَ / کِ)
نرده کشیدن. عمل کشیدن نرده در مزارع برای منع ورود گاو و گوسفند در آن. (یادداشت مؤلف). محصور کردن جائی را با نرده های چوبین یا آهنین
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ کَ / کِ)
کشیدن و بردن ناوۀ گل. عمل ناوه کش. رجوع به ناوه و ناوه کش شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ / رِ کُ)
بره کشتن. عمل بره کشتن.
- بره کشی داشتن، در گرمی و رواج بودن بازار کالایی. استفادۀ زیاد از میزان کردن. (از فرهنگ عوام).
- بره کشی (بره کشان) فلان دسته است، زمان استفاده های مالی آنان و زمان خوش گذرانی آنهاست. (از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ بَچْ چَ / چِ کَ / کِ)
عمل و حالت بچه کش. بارداری. آبستنی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ کَ / کِ)
عمل ارّه کشیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگ ونیمی جنوب شهر خفر. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل باده نوش. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
باده نوشیدن. باده خوردن. باده گرفتن:
باده گر اندک وگر بسیار می باید کشید
گر کمان صد من بود یک بار می باید کشید.
ملا قاسم (از آنندراج).
و رجوع به باده گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگی در جانب شمال اسپاس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87) ، برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن. (از منتهی الارب). آنکه در بادیه نشیند. (محمود بن عمر ربنجنی). بیابانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 24). مردم صحرائی. (آنندراج). صحرانشین. بادیه نشین. اهل بدو. مقابل قاری، حاضر، عاکف. خلاف محتضر. ج، بادون، بدّی ̍، بدّاء. (از منتهی الارب) :و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37)
لغت نامه دهخدا
کشیدن کمان (کباده)، (زور خانه) ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد، انتظار کشیدن: ... (کباده وزارت میکشد)
فرهنگ لغت هوشیار
نافه با خود داشتن: هر آهو که با داغ او زاده بود ز نافه کشی نافش افتاده بود. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوه کشی
تصویر ناوه کشی
عمل وشغل ناوه کش
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل مرده کش حمل مردگان بگورستان: از مرده رسم مرده کشی کس ندیده بود زاهد چرا ملازم نعش و جنازه است ک (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
کمان کش، آنکه با کباده (زور خانه) ورزش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
عمل باده نوش شرابخواری میخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کشی
تصویر کباده کشی
عمل کباده کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کشی
تصویر اره کشی
کاراره کش عمل و شغل اره کش با اره چیزی را قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
((~. کِ))
آن که با کباده (زورخانه) ورزش کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باده نوشی
تصویر باده نوشی
شراب خواری، می خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهره کشی
تصویر بهره کشی
استثمار
فرهنگ واژه فارسی سره
استثمار، بهره جویی، بهره گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده پیمایی، باده گساری، شراب خواری، می خواری، می گساری
فرهنگ واژه مترادف متضاد